https://gowharin.ir/gowhar/90863
ای بدیدار تو روشن دیده گریان ما محنت عشقت دوای درد بی درمان ما خانه دل پاک کردم از غبار غیر یار تا مگر نقش رخش گردد دمی مهمان ما خاک گشتم در هوای لعل چون آب حیات کم نشد از دل زمانی آتش سوزان ما خون دل خواهد که ریزد غمزه تولیک شد آب حیوان لب لعلت بلای جان ما من ازین مستی کجا هشیار گردم تا ابد در ازل چون بامی لعل توشد پیمان ما میکند ایمان جانم را نهان در هر نفس در نقاب کفر زلف عنبرین جانان ما یار چون حیران خویشم دیدگفت از عین ناز ای اسیری تا بکی باشی چنین حیران ما اسیری لاهیجی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90863