https://gowharin.ir/gowhar/90115
از آن چشمی که می داند زبان بیزبانی را نکویان یاد می گیرند طرز نکته دانی را بنزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی درازی عیب می باشد قبای زندگانی را نمی خواهی که زخمت را بمرهم احتیاج افتد سپر از سینه کن تیر جفای آسمانی را کنون کز رعشه پیری بجامم می نمی ماند چه حاصل گر دهد دوران شراب کامرانی را بسان سایه گر از ناتوانیها زمین گیرم زهمراهان نیم واپس بنازم سخت جانی را ز رویش دیده محرومست و گوش از مژده وصلش که دوران بسته بر دل شاهراه شادمانی را دلم سیمای جنگ از چهره صلح تو می یابد بآن چشمی که بیند در تغافل همزبانی را بود روزیکه می در پرده شب جلوه گر ماند بظلمت گر نشان دادند آب زندگانی را کلیم الفت بخار این چمن بهتر بود از گل که دامن گیریش دارد نشان مهربانی را کلیم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/90115