https://gowharin.ir/gowhar/8777
گفت قاضی بس تهی‌رو صوفی‌یی خالی از فطنت چو کاف کوفی‌یی تو بنشنیدی که آن پر قند لب غدر خیاطان همی‌گفتی به شب؟ خلق را در دزدی آن طایفه می‌نمود افسانه‌های سالفه قصهٔ پاره‌ربایی در برین می حکایت کرد او با آن و این در سمر می‌خواند دزدی‌نامه‌یی گرد او جمع آمده هنگامه‌یی مستمع چون یافت جاذب زان وفود جمله اجزایش حکایت گشته بود مولوی : مثنوی معنوی : دفتر ششم : بخش ۵۳ - جواب قاضی سال صوفی را و قصهٔ ترک و درزی را مثل آوردن گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/8777