https://gowharin.ir/gowhar/85581
ای ز چشمان تو در دیده بختم خوابی وز سر زلف تو در رشته جانم تابی خنک آن باد که از خاک درت برخیزد برزند چون بوزد آتش جان را آبی ای ز نوش لب تو چشمه حیوان جامی وی ز گلزار رخت روضه رضوان نامی کی دلی جان ببرد از سر زلف تو چو هست هر سر موی تو در حلق دلی قلاّبی دل عشّاق و سر زلف و بناگوش تو هست کاروانی و شب تیره و خوش مهتابی پرتو عارض تو از خم ابرویت هست همچو قندیل فروزان ز خم محرابی بی تکلّف شب تاریک جهان روز شود نیم شب گر ز جمال تو در افتد تابی نیست اسباب وصال تو مهیّا و خوشا دولتی را که مهیّاست همه اسبابی ای جلال! اشک ببار از غم اگر دل ریشی خنک آن ریش که از وی بچکد خونابی جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۲۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85581