https://gowharin.ir/gowhar/85530
هر شام شمع چرخ ز طارم درافکنم وز آه تیره دود به عالم درافکنم از چهره گه فشانم بر جان زار خود چرخ کبودپوش به ماتم درافکنم روزی ز تاب ذرّه به یک منجنیق آه نُه قلعه فلک همه از هم درافکنم یک دم برآورم چو دم صبح و چرخ را هر مشعله که هست به طارم درافکنم مغز زمانه جوش زند هر شبی چو من در ساغر ضمیر می غم درافکنم از سوز من بسوزد و خاکستری می شود گر آتشی ز دل به جهنّم درافکنم گر تخت و مُ لک جم همگی زان من شود ترسم ز دست بخت که خاتم درافکنم دردی و مرهمی اگر افتد به دست دل دردم به دل ماند و مرهم درافکنم از گریه جلال درآید به موج خون گر قطره ای به دیده قلزم درافکنم جلال عضد : دیوان اشعار : غزلیّات : شمارهٔ ۲۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/85530