https://gowharin.ir/gowhar/84444
زلف جانان سحر از باد صبا در هم شد عاقلان مژده که زنجیر جنون محکم شد ساقی از نشئه مستی کله از سر نگرفت گل و سنبل بهم آمیخت عجب عالم شد سالها بود که دارا سر و سامانی بود عاقبت در سر آنزلف خم اندر خم شد ز خط سبز تو موئی بدو عالم ندهم تا نگوئی سر موئی ز ارادت کم شد گفتمش خون دل عاشق بیچاره که خورد به تبسم نگهی کرد سخن مبهم شد سر هر گل دل صد بلبل مسگین خونگشت تا در این گلشن پر خار دلی خرم شد گفتمش هیچ سر صحبت ماداری گفت کی پریرا هوس انس بنی آدم شد مشک با هیچ جراحت نشنیدم که بساخت غیر زلفت که دل ریش مرا مرهم شد کم مباد از سر من سایۀ اینغم نیرّ کافتتاحی شد اگر کار مرا زینغم شد نیر تبریزی : غزلیات : شمارهٔ ۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84444