https://gowharin.ir/gowhar/84156
گنج های بینهایت یافتم در کنج دل کنج جانرا بین که چون شد کان گنج بیکران جان من از عالم نام و نشان آمد برون بی نشان شد تا درآمد در جهان بی کران تا کی آمد در حزاب آباد دل کنجی بدید تا خراب آباد دل شد سربسر معموراران چونکه شهرستان دل معمور شد در هر نفس کاروان ها گردد از حق سوی شهرستان روان دل نبرده هیچ رنجی برسر گنجی رسید آمدش تا که بدست از غیب کنجی بیکران در شب تاریک در زمین دل فرود آمد ز چرخ تا زمین را بگذرانید از هزاران آسمان تا تجلی کرد مهر مشرقی در مغربی مغربی را جمله ذرات عالم شد نهان شمس مغربی : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/84156