https://gowharin.ir/gowhar/83964
فریاد که آتش نهانم افتاد به مغز استخوانم سوز دل و آتش درونم افکنده شرر به خانمانم چون زورق اگر روم به دریا هست آتش و آه بادبانم چون آتش اوفتاده در آب آوازۀ مرگ شده فغانم گنج غم تو به سینه دارم شد خانۀ دل خراب از آنم گر بحر غم تو بیکران است من ماهی بحر بیکرانم خون جگر است و پارۀ دل بر سفرۀ عشق آب و نانم کاهیده ز بسکه پیر گردون از درد و بلا تن جوانم مانند کمان شکسته مشتی بی پاره و خرد استخوانم بازا نفسی که بی تو چون نی در سینه گره شده فغانم تا کی خس و خار آشیانه مهجور کند ز گلستانم وقت است که برق خانمان سوز آید به طواف آشیانم غبار همدانی : غزلیات : شمارهٔ ۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/83964