https://gowharin.ir/gowhar/77269
شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم همنی دار که خود را بر بار اندازم من چو شمعم که گرم سوز به پایان برسد سوختن پیش رخ دوست ز سر آغازم پیش مردم اگر از دیده نیفتادی اشک هرگز از پرده برون می نفتادی رازم اگر صدم عیب به می خواری و رندی پیداست در نهان یک هنرم هست که شاهد بازم نشنود نالهام از ضعف درون هیچ طبیب زآن جهان آید از آن چونه شنود آوازم دوش تب داشتم و شب همه شب گرم بدان که شوی رنجه و آنی به عیادت بازم درد جانسوز اگر این و جراحت این است مرهم آن بهتر و درمان که بدینها سازم باز گفتم که به تبع هرزه بگوینده کمال این سخن های محال است که می پردازم کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۷۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77269