https://gowharin.ir/gowhar/77242
درین زحمت که این نوبت من از ریش درون دارم نه هشتم طاقت رفتن نه امکان سکون دارم درون خلوت خاطر توئی محرم تو میدانی که شوق آرزومندی زتر از حد برون دارم تو همچون صبح میخندی و من چون شمع میگریم نمی دانی که این حالت من از سوز درون دارم از وصلت پادشاهان را بجز حرمان نشد حاصل من بی حاصل مسکین چنان امید چون دارم از دل یک قطره خون ماندست از هجر جگر سوزت ولی در جویبار دیده صد دریای خون دارم ندیدم هیچ بر جز خواری از سرو قدت هرگز چه سود از همت عالی چو بخت سرنگون دارم مرا عاقل اگر دیوانه خواند آشفته می گوید ندارد عقل و پندارد که من چون او جنون دارم کمال از دینی دونم چه ترسانی چه می گویی جوانم عاشقم مستم، غم دنیای دون دارم کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۷۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/77242