https://gowharin.ir/gowhar/76100
اب تو نقل حیاتم به کام جان انداخت به خنده نمکین شور در جهان انداخت گرفت روی زمین را به غمزهای آنگاه کمند زلف سوی ماه آسمان انداخت چو دل برفت در آن زلف، غمزه زد تیرش ز ساحریست به شب تیر پر نشان انداخت به پسته دهنت جز سخن نمی گنجد شکر به مغلطه خود را در آن میان انداخت و چرا ز خوان جمالت نصیب من نرسید خط تو کاین همه سبزی بروی خوان انداخت بوقت بوس برد خجلت از گرانی خوبش سری که سابه بر آن خاک آستان انداخت کمال بر قدمت سر چگونه اندازد ز دور هم نظری چون نمی توان انداخت کمال خجندی : غزلیات : شمارهٔ ۲۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/76100