https://gowharin.ir/gowhar/73837
مرا که دوست تو باشی نترسم از دشمن اگر جهان به سرآید من و تو و تو و من من و تو شرک بود آن تویی نه من غلطم ز رویِ لطف بپوشی برین خطا دامن بکش مرا تو بمان تا من از میان بروم به خونِ من نه دیت بر تو واجب و نه ثمن به منزلی که تو باشی مرا چه راهِ نزول که در مقامِ ملایک نگنجد آهرمن محبتّی که ز تو در درون سینۀ ماست نگنجد از رهِ انصاف در زمین و زمن به عهدِ حسنِ تو شد اهلِ راز را معلوم که هر که جز تو پرستید لات بود و وَثَن بهارِ عمر چو بگذشت و روزگارِ نشاط چنان بود که به هنگامِ برگ‌ریز چمن نزاریا چه کنی چاره نیست جز تسلیم چو سیل بر بُنه افتاد و برق در خرمن مرا برفت به غرب ز دست دامنِ دل کنار ارمن و گُرجم چه گُرج و چه ارمن حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/73837