https://gowharin.ir/gowhar/73582
یار میخواره من دی قدحی باده به دست با حریفان ز خرابات برون آمد مست بر در صومعه بنشست و سلامی در داد سرِ خُم را بگشاد و در غم را بست دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو گشت آشفته و دیوانه و زنجیر گسست زلف زنجیر وَشش کز سرایمان برخاست رقم کفر به ما بر بنشاند و بنشست پشت بر صومعه کریدم و سوی بتکده روی خرقه را پاره بکردیم و همه توبه شکست با حریفان قلندر به خرابات شدیم زهد بر هم زده،کاسه به کف و کوزه به دست چون ظهیر از سر آن زلف گشادیم گره که کمینه گرهی دارد ازو پنجه شست ظهیرالدین فاریابی : غزلیات : شمارهٔ ۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/73582