https://gowharin.ir/gowhar/70867
چشمی که داشتم به امید وصال باز بر هم فتاده شد به ضرورت خیال باز برقع فرو گذاشت به رویم خیال دوست تا رغم من نقاب گشاد از جمال باز بسیار چون سکندر محروم نا امید ناچاره تشنه گشت بر آب زلال باز در امتحان عشق ندانم که عقل و صبر تا طاقت آورند و کنند احتمال باز هم دارم از عنایت حق چشم آن که زود روزی کند اعادت آن اتّصال باز مجموع نیستم ز پریشانی فراق آری بس اتصال که شد انفصال باز بی‌چاره حالیا به بلا مبتلا شده‌ست تا چون شود نزاری شوریده حال باز حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۶۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70867