https://gowharin.ir/gowhar/70651
چه دردست این که آرامی ندارد چه دورست این که انجامی ندارد نگه کردم به دنیا ذرّه یی نیست که از خورشید اعلامی ندارد ندیدم هیچ صاحب دل ندیدم که بر کف هم چو جم جامی ندارد به واجب عزّتِ درویش می دار که سلطان است اگر شامی ندارد مکن بر مردمِ عاشق ملامت که بیش از عاشقی کامی ندارد جمادست آن به معنی جانور نیست که خاطر با دل آرامی ندارد به انسان کی کند ترجیح وحشی که گردن بستۀ دامی ندارد چه می خواهی نزاری را که بینی نزاری جز همین نامی ندارد سری دارد فدایِ مقدمِ دوست به گردن بیش از ین وامی ندارد حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۴۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70651