https://gowharin.ir/gowhar/68594
یار آمد و من طاقت دیدار ندارم از خود گله ای دارم و از یار ندارم شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد باری، خبر از طعنه اغیار ندارم گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم لطف تو بود اندک و اندوه تو بسیار من خود گله اندک و بسیار ندارم گو: خلق بدانند که من رندم و رسوا از رندی و بدنامی خود عار ندارم بی قیدم و از کار جهان فارغ مطلق کس با من و من هم بکسی کار ندارم حال من دل خسته خرابست، هلالی آزرده دلی دارم و غم خوار ندارم هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68594