https://gowharin.ir/gowhar/68528
وه! که سودای تو آخر سر بشیدایی کشید قصه عشق نهان ما برسوایی کشید آخر، ای جان، روزی از حال دل زارم بپرس تا بگویم: آنچه در شبهای تنهایی کشید میکشند از داغ سودایت خردمندان شهر آنچه مجنون بیابان گرد صحرایی کشید حال ما و فتنه چشم تو میداند که چیست؟ هر که روزی غارت ترکان یغمایی کشید بنده آن سرو آزادم، که بر رخسار گل خال رعنایی نهاد و خط زیبایی کشید طاقت هجران ندارد ناز پرورد وصال داغ و درد عشق را نتوان برعنایی کشید صبر فرمودن هلالی را مفرما، ای طبیب زانکه نتوان بیش ازین رنج شکیبایی کشید هلالی جغتایی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68528