https://gowharin.ir/gowhar/65877
ساده مردی شد مسافر با پسر هر دو را بر یک خرک بار سفر بود پای از محنت ره ریششان بر سر آن کوهی آمد پیششان کوهی از بالا بلندی پر شکوه موج زن دریایی اندر پای کوه بر سر آن کوه راهی نیک تنگ کز عبورش بود پای وهم لنگ هیچ کس زانجا نیارستی گذار تا نکردی از شکم پا همچو مار هر چه افتادی ازان باریک راه قعر دریا بودیش آرامگاه ناگهان شد آن خرک زانجا خطا زد پسر بانگ از قفایش کای خدا شد خرم زین ره خطا نگذاریش هر کجا باشد سلامت داریش پیر گفتا بانگ کم زن ای پسر کاختیار از دست او هم شد بدر گر تو حکم راست خواهی خیز راست اختیار اینجا گمان بردن خطاست جامی : هفت اورنگ : سلامان و ابسال : بخش ۵۵ - حکایت پیر روستایی با پسر گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/65877