https://gowharin.ir/gowhar/62906
دلم بسلسله زلف یار در بندست اگر قبول کنی حال من ترا پندست زبند مهرش چون پای دل شود آزاد مرا که باسر زلفش هزار پیوندست بسان لیلی بگشایی وببندی زلف ترا خبر نه (که) مجنونی اندرین بندست برآوری زمن تلخ کام هر دم شور ازآنکه پسته شیرین تو شکر خندست ازآرزوی رخ تو اگر بباغ روم کدام لاله برخساره تو مانندست زکات خوبی خود را دمی بباغ خرام که گل بدیدن روی تو آرزومندست زعاشقان تو امروزدر زمانه منم کسی که او بسلامی زدوست خرسندست کسی که او اثر صبح روز وصل ندید شب فراق چه داند که تا سحر چندست جواب سعدی گفتم بالتماس کسی که او هزار چو من بنده را خداوندست دل مرا که شد ازدست درهمه حالی بخاک پای و سر کوی دوست سوگندست چو عندلیب همی نال سیف فرغانی ازآنکه گل را ایام حسن یکچندست سیف فرغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/62906