https://gowharin.ir/gowhar/60982
لطافت تو چنان در خیال ما بنشست که تا به حشر نخواهد دل از کمند تو رست زبون چشم زبون گیر تو شدم، چه کنم؟ چه حیله سازد هشیار پیش مردم مست ز کشته پر شده شهر و کشنده پیدا نی دهان تنگ تو پیدا شده ست، میری هست! مرا نگینه دل کز گزند ایمن بود فتاد و سنگ جفای تو باز خورد و شکست شکسته طره تو از کجاست، از دل من؟ چنین بود، چو کند کس خرابه را دربست چرا پیاله خون می دهی مرا هردم چنین که می رسد از جور چرخ دست به دست بیا چو آب خضر تا ببینیم در پای بسان خاک که در پای آب گردد پست اگر ز خسروت آزار بود، تازه مکن مکاو ریش کهن را چو سر بهم پیوست امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/60982