https://gowharin.ir/gowhar/5720
ز بامداد دلم می‌جهد به سودایی ز بامداد پگه، می‌زند یکی رایی چگونه آه نگویم، که آتشی بفروخت که از پگه دل من گشت آتش افزایی؟ فسون ناله بخوانم، بر اژدهای غمش که آتش است دم او و ناله سقایی عجب که دوش کجا بوده است این دل من؟ که بر رخ دل من هست تازه صفرایی به سوی جسم چو خاکسترم، میا گستاخ که زیر اوست یکی آتشی و دریایی به خوی آتش او من همی‌روم، ای یار به حیله‌ها و به تزویرها و هیهایی ز دردمیدن عشقش، دلم شکست آورد که عشق را دم تند است و دل چو سرنایی به جست و جوی وصالش، دل مراست به عشق چه آتشین طلبی و چه آهنین پایی حدیث آتش گویم ز شمس تبریزی که تا ز تابش نورش رسد به هر جایی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5720