https://gowharin.ir/gowhar/5098
ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی لایق خرکمان من نیست درین جهان زهی بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمه ام من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی تشنه تر از اجل منم دوزخ وار می‌تنم هیچ رسد عجب مرا لقمه زفت فربهی؟ نیست نزار عشق را جز که وصال دارویی نیست دهان عشق را جز کف تو علف دهی عقل به دام تو رسد هم سر و ریش گم کند گر چه بود گران سری گر چه بود سبک جهی صدق نهنده هم تویی در دل هر موحدی نقش کننده هم تویی در دل هر مشبهی نوح ز اوج موج تو گشته حریف تخته‌یی روح ز بوی کوی تو مست و خراب و والهی خامش باش و باز رو جانب قصر خامشان باز به شهر عشق رو ای تو فکنده در دهی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5098