https://gowharin.ir/gowhar/502129
ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت. و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت. از مرزی گذشته بود، در پی مرز گمشده می گشت. کوهی سنگین نگاهش را برید. صدا از خود تهی شد و به دامن کوه آویخت: پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده. و کوه از خوابی سنگین پر بود. خوابش طرحی رها شده داشت. صدا زمزمه بیگانگی را بویید، برگشت، فضا را از خود گذر داد و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد. کوه از خواب سنگین پر بود. دیری گذشت، خوابش بخار شد. طنین گمشده ای به رگ هایش وزید: پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده. سوزش تلخی به تار و پودش ریخت. خواب خطا کارش را نفرین فرستاد و نگاهش را روانه کرد. انتظاری نوسان داشت. نگاهی در راه مانده بود و صدایی در تنهایی می گریست. سهراب سپهری : زندگی خواب‌ها : مرز گمشده گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/502129