چنین میزن دو دستک تا سحرگاه که در رقص است آن دلدار و دلخواه همی گو آنچ میدانم من و تو ولی پنهان کنش در ذکر الله فغان کردن ز شیر حق بیاموز نکردی آه پرخون جز که در چاه درآ چون شیر و پنجه بر جهان زن چه جنبانی به دستان، دم چو روباه؟ زبس پیوستگی بیگانه باشیم سلامم زان نکردی بر سرراه چو قرآن را نداند جز که قربان بیا قربان شو اندر عید این شاه شبی که عشق باشد میهمانم ببینم بدر را بیاول ماه مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4964