https://gowharin.ir/gowhar/46690
سالها در طلبت دیده به هر سو گردید یافت مقصود همان لحظه که روی تو بدید درد دل گر چه که دیدیم دوا یافته ایم هر که رنجی نکشید او به شفائی نرسید بی بلائی نتوان یافت چنان بالائی گل بی خار در این باغ جهان نتوان چید حرف عشق تو که دانست که از خود بگذشت با خیال تو که پیوست که از خود ببرید می خمخانه به شادی نکند نوش دگر هر که از جام غم انجام تو یک جرعه کشید دلم از کوی خرابات به خلوت می رفت چشم سرمست تو را دید ز ره بر گردید بر سر چارسوی عشق تو دل سودا کرد نعمت الله بها داده و وصل تو خرید شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46690