https://gowharin.ir/gowhar/46575
مراحالی است با جانان که جانم درنمی گنجد چه سودائیست عشق اوکه در هر سر نمی گنجد خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست دراین خلوتسرای دل به جز دلبر نمی گنجد چو غوغائیست دردا و که در هر دل نمی باشد چه سودائیست عشق او که در هر سر نمی گنجد دلم عود است و آتش عشق و سینه مجمر سوزان ز شوق سوختن عودم دراین مجمر نمی گنجد چه حرفست اینکه می خوانم که در کاغذ نمی یابم چه علم است اینکه می دانم که در دفتر نمی گنجد برو ای عقل سرگردان گران جانی مکن با ما سبکروحان همه جمع و گرانجان درنمی گنجد ندیم مجلس شاهم حریف نعمت اللهم لب ساغر همی بوسم سخن دیگر نمی گنجد شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46575