https://gowharin.ir/gowhar/46402
عاشقی جان را به جانان داد و رفت رو به خاک راه او بنهاد و رفت تن رفیقی بود با او یار و غار عاشقانه ناگهان افتاد و رفت بر سر کویش رسید و سر نهاد بند را از پای خود بگشاد و رفت هر زمان نقشی نماید لاجرم کرد روی چون نگاری شاد و رفت زندهٔ جاوید شد ای جان من گرچه می گویند او جان داد و رفت آمد اینجا و غم عالم نخورد زان روان شد مظهر ایجاد و رفت بنده بودی بندگی کردی مدام سید آمد بنده شد آزاد و رفت شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۲۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/46402