https://gowharin.ir/gowhar/4252
دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم مست بخشایش او گشتم و جان بخشیدم جهت مهر سلیمان همه‌تن موم شدم وزپی نور شدن موم مرا مالیدم رای او دیدم و رای کژ خود افکندم نای او گشتم و هم بر لب او نالیدم او به دست من و کورانه به دستش جستم من به دست وی و از بی­‌خبران پرسیدم ساده­‌دل بودم و یا مست و یا دیوانه ترس ترسان ز رز خویش همی‌دزدیدم از ره رخنه چو دزدان به رز خود رفتم همچو دزدان سمن از گلشن خود می‌چیدم بس کن و راز مرا بر سر انگشت مپیچ که من از پنجهٔ پیچ تو بسی پیچیدم شمس تبریز که نور مه و اختر هم ازوست گرچه زارم ز غمش همچو هلال عیدم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۶۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4252