https://gowharin.ir/gowhar/38763
دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی قدم مردانه نه کانجا به گردی می‌رود مردی خبر داری که درد او برآوردست گرد از من نماندست از من خاکی به غیر از درد او گردی چو گردم در هوا گردان ولیکن بر دلش هرگز نمی‌آیم رها کن تا نیاید بر دلش گردی دم لعل لبش خوردیم و زاهد کرد منع ما نکردی منع ما زاهد اگر زین می دمی خوردی گهی بر آب باید زد درین ره گاه بر آتش بباید خو فرا کردن به هر گرمی و هر سردی ز آب دیده سلمان نهال حسن می‌بالد سحابی تا نمی‌گرید نمی‌خندد رخ وردی نه هر رعنا و شی باشد حریف مرد درد او بباید عشق جانان را درون درد پروردی سلمان ساوجی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38763