آن که بیرون از جهان بد در جهان آوردمش وان که میکرد او کرانه در میان آوردمش آن که عشوه کار او بد عشوهیی بنمودمش وان که از من سر کشیدی کش کشان آوردمش آن که هر صبحی تقاضا میکند جان را ز من از تقاضا بر تقاضا من به جان آوردمش جان سرگردان که گم شد در بیابان فراق از بیابانها سوی دارالامان آوردمش گفت جان من مینیایم تا بننمایی نشان کو نشان؟ کو مهر سلطان؟ من نشان آوردمش مهربانی کردن این باشد که بستم دست دزد دست بسته پیش میر مهربان آوردمش چون که یک گوشهی ردای مصطفیٰ آمد به دست آن که بد در قعر دوزخ در جنان آوردمش مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۲۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3869