https://gowharin.ir/gowhar/38200
دلم را ای خدا از عشق جان ده روانم را حیات جاودان ده تن بی جان بود جان فسرده زمهر خویش جانم را روان ده بکوی قدس دلرا راه بنما روانرا سوی علیین نشان ده ز زندان بدن آزاد گردان فضای لامکان جان را مکان ده بگیر ایندوست را از دست دشمن ز خود بیخود کن از خویشم امان ده دل مخمور صهبای ازل را شراب بیغش روحانیان ده از آن می کز الستم داده بودی خمارم میکشد بازم از آن ده ز شهری آمدم بیرون در آغاز دگر باره بدان شهرم نشان ده دو عالم تنگ شد بر فیض جایش ورای ای جهان و آنجهان ده فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/38200