https://gowharin.ir/gowhar/37501
آن ملاحت که تو داری گهر حسن آنست ببهایش نرسد هیچ متاع ار همه جانست ما نداریم متاعی که بود در خور وصلت تو گران قیمتی و هر چه ترا هست گرانست با تو سودا نتوانیم مگر لطف کنی تو کانچه ما رابه ازآن نه همه چیزت به از آنست بوسهٔ گر برباید زلبت سوخته جانی شود او زنده و جاوید و لب لعل همانست سهل باشد ز تو سودی ببرد عاشق مسکین کز عطای تو ترا هیچ نه نقصان نه زیانست میزند بر لب من دست ادب قفل خموشی ورنه بسیار سخن هست که محتاج بیانست حرف سودا سخن سود و زیان هیچ مگو فیض کاین سخن چون سر سودا زده گوید هذیانست فیض کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/37501