پیرهن یوسف و بو میرسد در پی این هر دو خود او میرسد بوی می لعل بشارت دهد کز پی من جام و کدو میرسد نفس اناالحق تو منصور گشت نور حقش توی به تو میرسد نیست زیان هیچ ز سنگ آب را سنگ بلاها به سبو میرسد آب حیات است ورای ضمیر جوی بکن کاب به جو میرسد آب بزن بر حسد آتشین باد درین خاک ازو میرسد عشق و خرد خانه درون جنگیاند عربده هر لحظه به کو میرسد هر چه دهد عاشق از رخت و پخت عاقبت آن جمله بدو میرسد گر چه بسی برد ز شوهر عروس او و جهازش نه به شو میرسد؟ مایدهیی خواستی از آسمان خیز ز خود دست بشو میرسد مژده ده ای عشق که از شمس دین از تبریز آیت نو میرسد مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3621