https://gowharin.ir/gowhar/21732
چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من چشم بگشا ای بلاگردان چشمت جان من جان مردم را خراشید آن که حک کرد از جفا حرف راحت را ز برگ نرگس جانان من تا چرا چشم تو پرخون باشد و از من پرآب میشود کور از خجالت چشم خون‌افشان من گشت مژگان تو یکدم خون چکان وز درد آن مانده تا روز قیامت خون‌فشان مژگان من آن که از عین ستم زد زخم بر آهوی تو مردم چشم مرا خون ریخت در دامان من ناله‌ات کرد آن چنان زارم که امشب از نجوم آسمان را پنبه در گوش است از افغان من تا مرا باشد حیات و محتشم را زندگی ریخت ای گل زان او بادا و دردت زان من محتشم کاشانی : دیوان اشعار : غزلیات از رسالهٔ جلالیه : شمارهٔ ۴۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/21732