https://gowharin.ir/gowhar/19026
ای زلف تو زنجیر دل حلقه ربایان در بند کمند تو دل حلقه گشایان وی برده بدندان سر انگشت تحیر ز آئینه رخسار تو آئینه زدایان همچون مه نو گشته‌ام از مهر تو در شهر انگشت نما گشتهٔ انگشت نمایان عمرم بنهایت رسد و دور بخر لیکن نرسد قصه عشق تو بپایان این نکهت مشکین نفس باد بهشتست یا بوی تو یا لخلخهٔ غالیه سایان با سرو قدان مجلس خلوت نتوان ساخت تا کم نشود مشغلهٔ بی سر و پایان محمول سبکروح که در خواب گرانست او را چه غم از ولولهٔ هرزه درایان باید که برآید چو برآید نفس صبح از پرده‌سرا زمزمهٔ پرده‌سرایان منزلگه خواجو و سر کوی تو هیهات در بزم سلاطین که دهد راه گدایان خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/19026