https://gowharin.ir/gowhar/18723
بیا که بی سر زلفت مرا بسر نشود خیالت از سر پر شور من بدر نشود اگر بدیده موری فرو روم صد بار معینست که آن مور را خبر نشود چو چرخم از سر کویت درین دیار افکند گمان مبر که خروشم به چرخ بر نشود ز بسکه سنگ زنم بی رخ تو بر سینه دل شکسته من چون شکسته‌تر نشود ملامتم مکن ای پارسا که از رخ خوب کسی نظر نکند کز پی نظر نشود ز عشق سیمبران هر که رنگ رخساره بسان زر نکند کار او چو زر نشود کسی که در قلم آرد حدیث شکر دوست عجب گرش ز حلاوت قلم شکر نشود چنین که غرقهٔ بحر خرد شدی خواجو چگونه ز آب سخن دفتر تو تر نشود خواجوی کرمانی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/18723