باز دوشم ز راه مهمانی به خرابی کشید و ویرانی داشت در پیش رویم آینهای تا بدیدم درو به آسانی که جزو نیست هر چه میدانم که ازو خاست هر چه میدانی دو قدم راه بیش ، نیست ولی تو در اول قدم همی مانی هر چه هستیست در تو موجودست خویشتن را مگر نمیدانی؟ ای که روز و شبت همی خوانم گر چه هرگز مرا نمیخوانی زان شراب بقا بده جامی تا تن اوحدی شود فانی اوحدی مراغهای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17789