به خرابات گذارم ندهند از خامی سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی صوفی رندم و معروف به شاهدبازی عاشق مستم و مشهور به درد آشامی سر ز ناچار بر آورده به بیسامانی تن ز ناکام فرو داده به دشمن کامی حال می خوردنم از روزن و سوراخ به شب همه همسایه بدیدند ز کوته بامی آن زبونم که اگر بر سر بازار بری بیسخن مال مرا خاص شناسد عامی دشمنم گر نتواند که ببیند نه عجب دوست نیزم نتواند ز ضعیف اندامی اوحدیوار به صد بند گرفتارم، لیک تو درین بند ندانی که برون از دامی اوحدی مراغهای : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۲۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17779