https://gowharin.ir/gowhar/17209
دل اسیر حلقهٔ آن زلف چون زنحیر شد تن ز استیلای هجر آن پریرخ پیر شد چون کمان بشکست پشت عالیم را در فراق نوک مژگانش ز بهر کشتن من تیر شد نیست جز سودای زلف همچو قیرش در سرم از برای آن تنم چون موی و دل چون قیر شد دوش می‌گفتم: برون آیم، بگیرم دامنش آب چشم من روانی رفت و دامن گیر شد یک شب از شبهای هجران زلف او دیدم به خواب بعد از آن عمر درازم در سر تعبیر شد چون غلامان جان من بر لب ز تلخی می‌رسید دشمن من بر لب شیرین او چون میر شد همچو زر شد کار بسیاران ز لعل او ولی اوحدی را ناله از سودای او چون زیر شد اوحدی مراغه‌ای : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/17209