https://gowharin.ir/gowhar/124204
برکنده از حیات، باندک بهانه ایم دندان کرم خورده کام زمانه ایم گردیده پرده هنر ما، وجود ما ز آن قدر ما نهفته، که خود در میانه ایم امروز در بساط جهان، نیست خوشدلی ما مست بزم دوش، و شراب شبانه ایم فارغ ز هر غمم، دل پر یاد دوست کرد ما پادشاه عالم خود زین خزانه ایم از ما غرض دلست و، غرض از دلست دوست دل چشم و، دوست مردم و، ما چشم خانه ایم فارغ کسی چو خوشه ز برگ معاش نیست تا زنده ایم، در طلب آب و دانه ایم داریم جای بر سر زلف پریوشان تا در گشاد کار ضعیفان چو شانه ایم واعظ قزوینی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/124204