https://gowharin.ir/gowhar/121603
جز آنکه برد چو شمعت شبی بخانه خویش کدام مرغ زد آتش بآشیانه خویش بسر رسید شب هستیم ز قصه هجر شدم بخواب عدم آخر از فسانه خویش نباشدش اثری اشک من چسان آرم بدام خویش تو را از فریب دانه خویش بیار سوز دلم گوید آه گرم بس است زبان خویش چو آتش مرا زبانه خویش بگلشنی که بود جلوه‌گاه برق چرا نهیم دل بخس و خار آشیانه خویش کشیدیم قدم از دیده وقت شد که دهد ز گریه چشم تر من بسیل خانه خویش بیاد شاخ گلت ناله می‌کند چه عجب که عندلیب تو خون گرید از ترانه خویش منم که شور چو بلبل فکنده‌ام مشتاق درین حدیقه ز گلبانگ عاشقانه خویش مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121603