https://gowharin.ir/gowhar/118148
از حکایت سال سیصد و نه این حدیثم کجا شود فرمش که چو حلاج را بدار زدند نه رخش زرد شد نه چهره ترش چون برآمد فراز دار بقا گفت ای غافلان ز دانش و هش پنبه فرسوده از کمان گردد آتش از آب و آهن از چکش عرش من ثابت است و نقش جلی ثبت العرش گفته ثم انقش این نه مرگ است زندگیست که نیست میزبان کریم مهمان کش عطسه من ز نفخ رحمن است عطسه مغز صرعی از کندش من کلیمم عصای من دار است اتوکؤ علی العصا و اهش گفتش آن یک شهادتان برگوی که زمانت رسیده گفت خمش شمع ایوان دوست چهره اوست نور خورشید بین و شمع بکش ادیب الممالک : دیوان اشعار : مقطعات : شمارهٔ ۱۰۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118148