https://gowharin.ir/gowhar/116781
مه من شام غمت را سحری پیدا نیست آه ازین غم که ز مهرت اثری پیدا نیست بر تو گر من نگزینم دگری نیست عجب چه کنم در همه عالم دگری پیدا نیست دل شد آواره و زد عشق تو آتش در تن خانه سوخت زآتش شرری پیدا نیست غالبا سیل غمت برد ز جا دلها را کز دل گم شده ما خبری پیدا نیست گم شدم در صف عشاق نپرسید آن مه که درین دایره خونین جگری پیدا نیست اشک را خوار مبینید که در بحر وجود طلبیدیم ازین به گهری پیدا نیست در ره عشق فضولی دم رسوایی زد چند گویید که صاحب نظری پیدا نیست فضولی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/116781