https://gowharin.ir/gowhar/113671
تشنه درد فراقت منم ای جان در ده جرعه ای زان لب لعلت که کند ما را به دلم از تیغ فراق رخ تو مجروحست مرهمی از شب وصلت به من بی دل نه این سخن چون بشنید از من مسکین فی الحال ترک سرمست برآشفت و کمان کرد به زه تیر مژگان به کمان خانه ابروش نهاد آنچنان بر دل ما زد که فلک گفتا زه دیده بگشای و نظر سوی من خسته فکن که مرا رنگ رخ از هجر تو شد همچون به گفته بودند زکاتی تو بخواه از حسنش بوسه ای خواستم از لعل لبش گفتا ده گفتم از لطف خدا چون تو جمالی داری خطر چشم بدان را تو زکاتی می ده روزگاری عجب و خلق جهان بوالعجبند نشناسند کسی را که که که بود که مه جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113671