https://gowharin.ir/gowhar/113640
جان بدادم در فراق روی او چند سرگردان شوم در کوی او دیده ی حسرت نهاده بر رهم تا مگر باری ببینم روی او خوبرو یاریست لیکن تندخوی دل به جان آمد مرا از خوی او از دل خود رشک می آید مرا تا چرا گشتست هم زانوی او با همه جوری که از او می برم ناگزیرم ناگزیر از روی او رو نگردانم ز دست یار خویش تیغ جور ار بارد از باروی او خوش نسیمی می دمد از صبحدم می روم گرد جهان بر بوی او گر جهان سر تا به سر حوری شود دیده ی جان باشدم بر سوی او جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۹۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113640