https://gowharin.ir/gowhar/113270
آه ازین شب که نیست پایانش وای دردی که نیست درمانش چون به دستم نمی فتد چکنم شبکی شمعی از شبستانش در دماغ دلم نمی آید نکهتی گل دمی ز بستانش می زنم همچو بلبل سرمست ناله ی شوق در گلستانش آن سهی سرو بین که برپا خاست که به جان آمدم ز دستانش غمزه شوخ او دلم بربود حذر اولی ز چشم فتّانش عید رویش چو رو نمود به خلق ای بسا جان که گشت قربانش گل بود در جهان ولی چون من نبود یک هزار دستانش از کمان خانه ی دو ابرو زد ناوکی بر دلم ز مژگانش تا به سوفار در دلم بنشست در جگر ماند نوک پیکانش از غم دل جهان خراب شود گر نه لطفی کند جهانبانش جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/113270