https://gowharin.ir/gowhar/108583
حیات تن ز جان آمد، حیات جان ز جان جان زهی حکمت،زهی قدرت، زهی سلطان جاویدان! چه محرومی؟ چه محجوبی؟ که اندر عالم خوبی دلت نوری نمی بیند بغیر از عرصه امکان گدایی کن ز هر جامی، که تا یابی سرانجامی مگر وقتی بدست آری ز فیض مجلس مستان تبرا کن ز ما و من، درآ در وادی ایمن ببین روشن تر از روشن چراغ موسی عمران بیا، ساقی، بده جامی، بفرما لطف و انعامی بجان آمد دل تنگم ز دست عقل سرگردان ز جام عشق حیرانم، سر از پا وا نمی دانم زهی عشق و زهی مستی، زهی حیرت، زهی حیران! بیا، قاسم اگر صافی، ز حکمت ها چه می لافی؟ حکیمان در ره جانان ببرهانند سرگردان قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108583