https://gowharin.ir/gowhar/103436
بهلاک خود نپوشم نظر از رخ چو ماهت که هزار جان شیرین بفدای یک نگاهت اگرم کشی چه حاجت بهزار تیر مژگان که بس است یک اشارت ز دو نرگس سیاهت چو تو پادشاه حسنی غم دادخواه می پرس که به پرسشی شود خوش دل ریش دادخواهت ولی از غرور خوبی بگدا کجا کنی رحم که نگه نمی فتد هم به هزار پادشاهت چو مگس به خوان وصلم بحساب اگر نیاری بسم این که در شمارم بسیاهی سپاهت سر خون خلق داری منه از دلم برون پای که ز تیر آه مردم دل من بود پناهت بحیات جاودانی نرسی چو خضر اهلی مگر آنکه درد جامی برسد ز دست شاهت اهلی شیرازی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/103436