https://gowharin.ir/gowhar/102824
تو و مستی و ناز و عشوه و مغرور خود بودن من و بی طاقتی و راه صحرا و نیاسودن من و گریان چو ابر از غم، من و نالان چو نی هر دم تو و خندان به رنگ گل، تو و پیمانه پیمودن به ضبط خویش تا کی غنچه می مانی، که در آخر به خون دل چو برگ لاله باید دامن آلودن اسیر شعلهٔ حسنی که در بزم تماشایش صدای دل شکستن آید از مژگان بهم سودن زوالی ره نیابد در کمال باطنی جویا به آب زر چو مه تا چند خواهی چهره اندودن جویای تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/102824