https://gowharin.ir/gowhar/102761
خاکساری را چو نقش پای تا دل بسته ایم خویش را چون جاده بر دامان منزل بسته ایم حسنش از طفلی نمک پرورد شور عشق ماست ما بجای مهره بر گهواره اش دل بسته ایم شهد ناب از دیده می ریزد سرشک ما به خاک تا دل خود را به آن شیرین شمایل بسته ایم تا توان روز جزا با این نشانش یافتن ما ز خون خود حنا ز دست قاتل بسته ایم زور وحشت الفت ما را ز کویش نگسلد دل به تار زلف آن مشکین سلاسل بسته ایم در حقیقت غنچهٔ گلزار نومیدی بود اینکه بر نخل حیات خویشتن دل بسته ایم در پناه دردمندی از حوادث ایمنیم ما که بر بازوی خود طومار از دل بسته ایم خامشی مفتاح قفل بستهٔ دلها بود ما لب خود را برای حل مشکل بسته ایم حرز ما جویا دل پرمهر شاه اولیاست رشتهٔ جان را از آن با این حمایل بسته ایم جویای تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/102761